۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه



قارئه الفنجان
زن فالگیر

جلست
نشست
جلست و الخوف بعینیها
نشست و ترس در دیدگانش بود
تتامّل فنجانی المغلوب
به فنجان واژگونم به دقت نگریست
قالت یا ولدی لاتحزن
گفت: پسرم اندوهگین مباش
فالحبّ علیكَ هوالمكتوب یا ولدی
پسرم عشق سرنوشت توست
الحبّ علیك هو المكتوب یا ولدی
پسرم عشق سرنوشت توست
یا ولدی قد مات شهیدا ً
پسرم به یقین شهید است
من مات فداءاً للمحبوب
آن که در راه محبوب جان بسپارد
یا ولدی،یا ولدی
پسرم، پسرم
بصّرت، بصّرت و نجّمت كثیراً
بسیار نگریسته ام و ستارگان را بسیار مرور کرده ام
لكنّی لم اقرا ابداً، فنجانا یشبه فنجانك
اما فنجانی شبیه فنجان تو نخوانده ام
بصّرت بصّرت و نجّمت كثیرا
بسیار نگریسته ام و ستارگان بسیار را مرور کرده ام
لكنی لم اعرف ابداً احزانا تشبه احزانك
اما غمی که مانند غم تو باشد نشناخته ام
مقدورك ان تمضی ابداً فی بحر الحبّ بغیر قلوع
سرنوشتت، بی بادبان در دریای عشق راندن است
و تكون حیاتك طول العمر، طول العمر كتاب دموع
و سراسر کتاب زندگی ات کتابی ست از اشک
مقدورك ان تبقی مسجوناً بین الماء و بین النّار
و تو گرفتاردر میان آب و آتش
فبرغم جمیع حرائقه
با وجود تمامی سوزش ها
و برغم جمیع سوابقه
و با وجود تمامی پی آمدها
و برغم الحزن السّاكن فینا لیل نهار
و با وجود اندوهی که ماندگار است در شب و روز
و برغم الریح و برغم الجوّ الماطر و الاعصار
و با وجود باد، گردباد و هوای بارانی
الحبّ سیبقی یا ولدی
پسرم، عشق بر جای می ماند
الحب سیبقی یا ولدی
پسرم، عشق بر جای می ماند
بحیاتك یا ولدی امراة عیناها سبحان المعبود
در زندگی ات زنی است با چشمانی شکوهمند
فمها مرسوم كالعنقود
لبانش چون خوشه ی انگور
ضحكتها انغام و ورود
و خنده اش نغمه ی مهربانی
والشّعر الغجریّ المجنون یسافر فی كلّ الدنیا
موی پریشان او چون مجنون به اکناف دنیا سفر می کند
قد تغدوا امراة یا ولدی، یهواها القلب هی الدّنیا
پسرم زنی را اختیار کرده ای که قلب دنیا دوستدار اوست
لكن سمائك ممطرة و طریقك مسدود مسدود
اما آسمان تو بارانی ست و راه تو بسته ی بسته
فحبیبة قلبك یا ولدی نائمة فی قصر مرصود و
محبوبه ی قلب تو در کاخی که نگاهبانی دارد در خواب است
من یدخل حجرتها من یطلب یدها
هر آن که بخواهد به منزلگاهش وارد شود و هر آن که به خواستگاری اش برود
من یدنو من سور حدیقتها
هر آن که از پرچین باغش بگذرد
من حاول فك ضفائرها
و گره ی گیسوانش را بگشاید
یا ولدی مفقود مفقود مفقود
پسرم، ناپدید می شود ناپدید ناپدید
یا ولدی
پسرم
ستفتّش عنها یا ولدی، یا ولدی فی كلّ مكان
پسرم به زودی در همه جا به جستجوی او خواهی پرداخت
و ستسال عنها موج البحر و تسأل فیروز الشّطان
از موج دریا و کرانه ها سراغش را می گیری
و تجوب بحاراً بحاراً
و در می نوردی و می پیمایی دریاها و دریاها را
وتفیض دموعك انهاراً
و اشک های تو رود ها را لبریز خواهد کرد
و سیكبر حزنك حتّی یصبح اشجاراً اشجاراً و
غمت چون فزونی می یابد درختان سر بر می کشند
وسترجع یوماً یا ولدی مهزوماً مكسورا الوجدان
پسرم اما روزی بازخواهی گشت، نومید و تن خسته
و ستعرف بعد رحیل العمر
و آن زمان از پس گذار عمر خواهی دانست
بانّك كنت تطارد خیط دخان
که در تمام زندگی به دنبال رشته ای از دود بوده ای
فحبیبة قلبك یا ولدی لیس لها ارض او وطن او عنوان
پسرم معشوقه ی دلت نه وطنی دارد، نه زمینی و نه نشانی
ما اصعب ان تهوی امرأة یا ولدی لیس لها عنوان
چه سخت است پسرم، زنی را بخواهی که نام و نشانی ندارد
یا ولدی،یا ولدی
پسرم پسرم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر