۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

بشنو از این دل چون شکایت می کند

این چند روزه مدام مشغول فکر کردن روی این واژه لعنتی "جهان سوم" و این برچسب تحقیر آمیزی که با ما چسبونده بودم. بعد امشب یکدفعه افکارم آهنگین شدن و تبدیل شدن به این نوشته:

بشنو از این دل چون شکایت می کند
از جهان سوم حکایت می کند
از جهانی پر ز نیرنگ و ریا
پول و زر در آن نشان کبریا
از جهان دغدغه، همهمه های ترسناک
خفته است وهم رویش در ساقه این گیاه
از جهانی که در آن پاکی زن
بسته به روسرییست و تکه ای گوشت بدن

بشنو از ما که به انگشت اتهام
عالمی را گشته ایم فصل الخطاب
چینی یان سوسمار خورند و اعراب ترک خر
غربیان ابلهند و من و تو باهوش شهر
عاشقی جرم است و همخوابگی کفری فزون
آخ و جون جای اشک چشم و نغمه های پر جنون
روزگار بس غریبیست نازنین
بهر آنچه از کف داده ایم گشته ام زار و غمین

بشنو از این عنصر معلوم الحال
کس بر نیانگیزد ز چاه بهر ثواب
سرنوست آدمی در پس پیکار اوست
عشق و شهوت جزئی از ایمان اوست
بت بیفکن، سر بنه در کوی یار
کی برآویزد لیلا چنین مجنون به دار
فکر نیکو تحفه درگاه اوست
این جهان سوم از فقدان اوست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر